رایین پسر مهربون مامان و بابارایین پسر مهربون مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

پسر مهربون ما♥

آوین

کودکی … همان چیزی است که هیچ کس نمی تواند تنها در یک کلمه توصیفش کند اما می تواند تمام احساس آن را در کسری از ثانیه و با تمام وجودش احساس کند آوینم  تو درست مثل یک رنگین کمانی؛ با طراوت و رنگارنگ، از تو متشکرم که  کنارم هستی خواهر کوچولوی من بدان که تا ابد کنارت خواهم بود    ...
26 بهمن 1398

بدون عنوان

حس خیلی قشنگیه وقتی میبینی فندق جانت  میتونه خاطراتشو بنویسه ❤️ عاشقانه  دوستت دارم میوه خوشگل زندگی من معنای زنده بودن من، با تو بودن است. نزدیک، دور سیر، گرسنه رها، اسیر دلتنگ، شاد آن لحظه ای که بی‌ تو سر آید مرا مباد!   ...
15 فروردين 1397

من به تو وابسته ام ❤️

️ ️ تو به تنهایی برایم یک جمعیتی، به تنهایی یک شهری، یک کشوری، و من به اندازه‌ی چند میلیون نفر، به تو وابسته‌ام . . #قلب #پسرخوشگل #my boy...
11 اسفند 1396

دلبر زمستانی من

دلبرِ زمستانیِ من! این فصل را برای ماندن ترجیح بده، می خواهم دی را کنجِ دنج ترین کافه برایت عاشقانه های شاملو را زمزمه کنم! می خواهم شب های سردِ دی را برایت آغوشانه گرم تر رقم بزنم می خواهم بهمن را کنجِ پنجره ی اتاقمان،برایت چای با عطرِ هل و دارچین دم کنم و بابوسه ای یک فنجان عشقِ گرم مهمانت کنم! می خواهم روز های برفیِ بهمن،خیابان ها جز ردِ پای منو تو اثرِ دیگری خلق نکنند! اما می خواهم اسفند را در آرام و خلوت ترین کلبه ی چوبیِ جنگل،کنارِ آتش،موسیقیِ ملایمی پخش کنم و سرمست شوم از هرچه عشق! می خواهم در هوایِ سرد و آفتابیِ اسفند،سرت را روی شانه هایم دعوت کنم و زیرِ گوشت عاشقانه هایی به سبکِ خودم را زمزمه کنم! می دانی؟ دلبرت که ...
13 بهمن 1396

تجربه سالهایی که بر من گذشته !!!

پسرم !! رایین جانم ،چقدر دوست داشتم از همان کودکی تجربه ی سالهایی که بر من گذشته را داشتی .... چقدر دوست داشتم زندگی تو خالی شود از ادمهای بی اخلاق و نامهربان . پسرکم !! بدان که زیادی خوب بودن خوب نیست زیادی که خوب باشی دیده نمیشوی میشوی مثل شیشه ای تمیز کسی شیشه ی تمیز را نمیبیند همه به جای شیشه ، منظره ی بیرون را میبینند...!...
13 مهر 1396

مدرسه با رایین جان .... روز اول

.اولین روز پاییز  فصل قشنگ و مهربون  مبارک . اولین روز مهر  مبارک . از حالا به همه دوستییا که مهر تولدشونه تبریک . . . . ⚘روز اول : هر دو راه افتادیم به سمت مدرسه مسیر خیلی کوتاهه شاید 20 ثانیه ولی  دوست داشتم ساعت ها طول بکشه .دوست داشتم هیچوقت دستشو ول نکنم .....دوست داشتم بغلش کنم و برای همیشه تمام لحظات پیش خودم نگه دارمش ......   حالم خوب نیست نمیدونم خوشحال باشم ...یا ناراحت .نمیدونم بخندم یا اشک بریرم این روزا به لطف بعضی دوستای خوبم کلی اشک ریختم و چشام منتظرن تا  دوباره بارونی شن .  مادر  بودن چقدر  سخته چقدر سخت بود برات مامانی مهربونم .....الان میفهمم که چقدر سختی کشیدی .....دوستت دارم و دستای مهربون...
1 مهر 1396

اولین قدم.... به سوی هدف (مدرسه)

رایين جان! امروز من و تو دست در دست هم? با هم مسيري رو قدم زنان رفتيم كه سالهاست دغدغه ذهن من شده بود. امروز مسير زندگي ما عوض شد سالها بود به اين روز فكر مي‌كردم، به اينكه رديف چندم مي‌شيني، به اينكه اگر تشنه شدي به خانم معلم مي‌گي يا نه به اينكه اگر يهو تو كلاس گرسنه شدي اجازه داري لقمه‌هاي نون و پنيرت رو در مياري بخوري يا نه و خیلی چیزای دیگه  ... رایين جان سالهاست به اين فكر مي‌كنم كه آيا خانم معلم آنقدر مهربان خواهد بود كه تو صبح‌ها به ذوق ديدنش سريع از خواب بلند شي يا نه؟ اما رایين جان فندوق من، عشق من، بهانه‌هاي بودن من، اين را بدان كه زمين گرد است و من اعتقاد دارم هر انرژي به ديگرا...
28 شهريور 1396