رایین پسر مهربون مامان و بابارایین پسر مهربون مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

پسر مهربون ما♥

بدون عنوان

سلام خیلی وقته که وبلاگه آقا رایین و به روز نکردم آخه یکسری کارا پیش اومد حالا خوب یا بد بماند نتونستم  الان دیگه رایین 11 ماهشه و 2 هفته دیگه میره تو 12 ماهگی  ماشالله خیلی خوب راه میره و به به ،بابا،و بده رو قشنگ میگه ،آره دیگه داره بزرگ میشه   جوجو کوچولو مثل همیشه شلوغ و مهربونه با دایش و مامان جونش خیلی خیلی جوره  خدا روشکر . اون یه شبی که حالم بد بود و بیمارستان بودم خیالم راحت بود که پیش مامانم بود  آخه  گفتم که  پسرک مهربونم   با مامان جونش خیلی جوره  . دلم  گرفته خیلی خیلی گرفته.امیدوارم بتونیم این پسر ناز و مهربونو همیشه شاد و خوشحال مثل حالا نگه داریم.  مامان ندا ...
26 مهر 1390

بابایی دوست دارم، روزت مبارک

  http://news.niniweblog.com/cat4.php : اینجا هم برای بابایی مطلب گذاشتم. بابایی عزیزم خسته نباشی شبها که می یای خونه من خوابم ،حواسم هست می ییای آروم منو میبوسی تا مبادا بیدار بشم. وقتی هم مییای و من بیدارم اونقد باهام بازی میکنی  که من دیگه خسته میشم. بابایی میدونم ماما بهم گفته که کارت خیلی سخته ،من و ببخش که نمی تونم برات یه هدیه بگیرم  مامانی گفت:گاهی  کلمات خیلی قشنگ تر و زیباتر از بهترین هدیه های دنیا هستن   .پس من هم با تمام  وجود و از تهه تهه تهه قلب کوچولوم بهت میگم:  بابایی دوست دارم روزت مبارک ...
17 مرداد 1390

همگی رفتیم سد طالقان

90/3/14  مامان و بابا یه چند روزی تعطیل  بودن مامان جون و دایی نیما خاله ویدا عمو آیدا محمدهمه بودناز ارومیه هم دایی و زن دایی و تارا و کوروش اومدن همگی رفتیم  سد طالقان ، صبحانه رو یه جای خیلی خیلی قشنگ خوردیم خیلی خوب بود هیجان داشتم پر از درخت توت بود.برای ناهار هم رسیدیم سد بابایی  و دایی برامون کباب درست کردن  . این عکس و دایی نیما ازم گرفته  هی گفتم دایی عکس نگیر ریا میشه !!!!!!!!!!!! همه میفهمن منم رانندگی بلدما.       ایجا هم روز بعدش بود که همهگی با هم رفتیم پارگ گفتگو  .   ...
17 مرداد 1390

خاله راشین عکسمو گذاشت تو روزنامه

5شنبه با ماما و بابا رفتیم آتلیه که عکس بندازیم خیلی خسته شدم،ولی فکر کنم عکسام خیلی قشنگ بشن.   مامانم تو محل کارشون یه دوست خیلی خوب داره که عین خاله برام می مونه اسمش خاله راشینه خاله راشین عکسمو گذاشت تو روزنامه  مرسی خاله راشین . http://www.ettelaat.com/ethomeedition/todaypdf/m8.pdf   ...
17 مرداد 1390

ماهگیت مبارک عزیزدلممممممممممم

        ماهگیت مبارک عزیزدلممممممممممم جوجوی مامان  بهت تبریک میگم اولین و دومین مروارید پسمل ماما نیش  زد ......................هورا هورا  رایین جان عزیز دلم  امشب که آخرین روز یا شب 9 ماهگیت بود تونستی یه قدم کوچولو برداری  عزیزم امید وارم توزندگی قدمهای زیادی به سمت خوشبختی برداری . خدارو شکر که خیلی اذیت نشد... این چند روزه یکم نق نقو شده بود اما خدارو شکر اونجوری که من انتظارشو داشتم نبود یعنی تب  اسهـال و... رو به همراه نداشت فقط دو روزی بی اشتها شده بود . همیشه به خاطر زجرایی که بچه ها سر دندون در آوردن می کشن از دندون تو ذهنم یه غول ترسناک ساخته ب...
17 مرداد 1390

می تونم دستمو بگیرم به میز یا دیوار و بلند بشم.

خیلی هیجان انگیز شده الان دیگه می تونم دستمو بگیرم به میز یا دیوار و بلند بشم. دلم واسه مامان جون خیلی می سوزه آخه همش دنباله منه که مبادا بیفتم و سرم بخوره به جایی. تازه دیگه بابابا  هم میگم. ...
17 مرداد 1390