مدرسه با رایین جان .... روز اول
.اولین روز پاییز فصل قشنگ و مهربون مبارک .
اولین روز مهر مبارک .
از حالا به همه دوستییا که مهر تولدشونه تبریک . .
.
.
⚘روز اول :
هر دو راه افتادیم به سمت مدرسه
مسیر خیلی کوتاهه شاید 20 ثانیه ولی دوست داشتم ساعت ها طول بکشه .دوست داشتم هیچوقت دستشو ول نکنم .....دوست داشتم بغلش کنم و برای همیشه تمام لحظات پیش خودم نگه دارمش ......
حالم خوب نیست نمیدونم خوشحال باشم ...یا ناراحت .نمیدونم بخندم یا اشک بریرم این روزا به لطف بعضی دوستای خوبم کلی اشک ریختم و چشام منتظرن تا دوباره بارونی شن .
مادر بودن چقدر سخته چقدر سخت بود برات مامانی مهربونم .....الان میفهمم که چقدر سختی کشیدی .....دوستت دارم و دستای مهربونتو میبوسم .....⚘⚘
کیفش سنگین بود....اخه خانم معلمش گفته بود کل کتاب ها تونو بیارین ....تا دم در کیفش دستم بود ولی دیگه اجازه ندادن باهاش برم ...
کیفشو انداختم رو دوشش ....وای خدا از حالا با اون شونه های کوچولوش مجبوره بار سنگینی و تحمل کنه باری که بعدا احتمالا با نامهربونی ادمها دو برابر خواهد شد .
خیلی جلوی خوومو گرفتم به قول رایین دونه های مروارید نریزن از چشام ....
ولی سوار ماشین که شدم یهو سرازیر شدن .....
هی رفت و اومد از لای در نیگام کرد و ی لبخند و دستی تکون داد و رفت .
نکنه زنگ استراحت مشغول بازی بشه گرسنه بمونه ...نکنه تو کلاس تشنش بشه روش نشه بگه .....وای خدا خیلی سعی میکنم مثبت فکر کنم ولی نمیشه .
مدرسه با رایین جان .... روز اول
اولین روز مهر مبارک .
از حالا به همه دوستییا که مهر تولدشونه تبریک . .
.
.
⚘روز اول :
هر دو راه افتادیم به سمت مدرسه
مسیر خیلی کوتاهه شاید 20 ثانیه ولی دوست داشتم ساعت ها طول بکشه .دوست داشتم هیچوقت دستشو ول نکنم .....دوست داشتم بغلش کنم و برای همیشه تمام لحظات پیش خودم نگه دارمش ......
حالم خوب نیست نمیدونم خوشحال باشم ...یا ناراحت .نمیدونم بخندم یا اشک بریرم این روزا به لطف بعضی دوستای خوبم کلی اشک ریختم و چشام منتظرن تا دوباره بارونی شن .
مادر بودن چقدر سخته چقدر سخت بود برات مامانی مهربونم .....الان میفهمم که چقدر سختی کشیدی .....دوستت دارم و دستای مهربونتو میبوسم .....⚘⚘
کیفش سنگین بود....اخه خانم معلمش گفته بود کل کتاب ها تونو بیارین ....تا دم در کیفش دستم بود ولی دیگه اجازه ندادن باهاش برم ...
کیفشو انداختم رو دوشش ....وای خدا از حالا با اون شونه های کوچولوش مجبوره بار سنگینی و تحمل کنه باری که بعدا احتمالا با نامهربونی ادمها دو برابر خواهد شد .
خیلی جلوی خوومو گرفتم به قول رایین دونه های مروارید نریزن از چشام ....
ولی سوار ماشین که شدم یهو سرازیر شدن .....
هی رفت و اومد از لای در نیگام کرد و ی لبخند و دستی تکون داد و رفت .
نکنه زنگ استراحت مشغول بازی بشه گرسنه بمونه ...نکنه تو کلاس تشنش بشه روش نشه بگه .....وای خدا خیلی سعی میکنم مثبت فکر کنم ولی نمیشه .
مدرسه با رایین جان .... روز اول
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی