رایین پسر مهربون مامان و بابارایین پسر مهربون مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

پسر مهربون ما♥

روزت مبارک بابایی جونم ♥♥♥

  پشتم به تو گرم است.نمیدانم اگر نبودی زبانم چطور میچرخید,صدایت نزنم! راستش را بخواهی,گاهی حتی وقتی با تو کاری ندارم,برای دل خودم صدایت میزنم,بابا! آنقدر با دستهایت انس گرفته ام که گاهی دلم لک میزند دستانم را بگیری. هر بار دستانم را میگیری خیالم راحت میشود,میدانم که هوایم را داری و من میان ازدحام غریبی,گم نمیشوم و تو هیچ وقت دستم را رها نمیکنی...     بابایی عزیزم خسته نباشی شبها که می یای خونه من خوابم ،حواسم هست می ییای آروم منو میبوسی تا مبادا بیدار بشم.وقتی هم مییای و من بیدارم اونقد باهام بازی میکنی  که من دیگه خسته میشم. بابایی میدونم ماما بهم گفته که کارت خیلی سخته ،من و ببخش ...
17 شهريور 1391

آقا رایین در سفر به گرگان ........

7 فروردین عروسی دوست مامان بود که ازدواج کردهو برای همیشه رفت گرگان زندگی کنه. من و مامان و بابایی با هم رفتیم گرگان تا هم بریم عروسی خاله راشین هم از تعطیلات استفاده کنیم . خیلی خوش گذشت  یه شب تو گرگان موندیم بعد رفتیم بندر ترکمن ،بندر گز و بعد اومدیم تهران   ...
20 فروردين 1391

عید امسال بدون مامان جون

   من میگم لحظه سال تحویل هر کسی باید خونه خودش باشه  ولی خوب امسال یه جورایی نشد که ما خونه خودمون باشیم.  از اونجایی که مامان جون حسابی خسته شده بود خودم   به مامانم اصرار کردم که بره ارومیه تا یکم استراحت کنه ولی خیلی  تنهایی  برام سخت بود یه جورایی احساس می کردم غریب و تنها شدم. .... ولی خوش به حال عزیز جون و خاله فرزانه  که امسال عید مهمون دارن  اونم  مامان جون (یعنی مامان من ) و آیدا (دختر خاله من)  خلاصه رفتیم خونه حاج خانم «مامان محمد» دقیقا 10دقیقه به سال تحویل بود که رسیدیم .عمو مهرداد « عمو بزرگه » هم اونجا بود.خلاصه سر سفره مامان...
20 فروردين 1391

بهار اومد!

بهار میرسد، نگاه کن! بیا ما هم شکوفه دهیم...   فرشته ی من... بازم  آخرین برگ  تقویم و کندیم  و یه تقویم  جدید گذاشتیم روی میز  با این تفاوت که این بار  بالای تقویم نوشته « سال 1391». رایین عزیزم این دومین بهاره که داری میبینی  امیدوارم سال های سال و هزاران بهار رو تجربه کنی  و هر سال بهتر از سال قبل  برات  باشه پسرکم .       ...
5 فروردين 1391

مادرم عیدت مبارک

تقدیم به مادرم زیباترین فرشته آسمانی من، خداوند تورا آفرید تا مادر من باشی من به خود افتخار میکنم که چنین مادری دارم.مادری که هرچه بخواهم او را توصیف کنم کلمات یاریم نمیکنند   عیدت مبارک  مامان مهربون و خوبم ، مادر عزیزم ، که از فرشته های آسمون فقط دو بال کمتر داری. مادری که  همه ی مهر و صفا و عشق در وجودت نهاده شده   ....بابت تمام زحمت هایی که برای من مخصوصا رایین جون کشیدی دستانت رو بوسه باران میکنم.....  . عیدت مبارک  این عکس عید سال قبله مامان جون که از سفر برگشت  عکس و آپدیت میکنم       ...
5 فروردين 1391

شعر برای رایین عزیزم

کودکم گریان بود از زندگی حیران بود بی قراری در صدایش اشک دیده روی گونه هایش  کودکم در آغوش خویش گرم تر گشتم از روزان پیش کودکم آرام گشت، خاموش شد قصه گفتم، قصه سادگی و صفا قصه شاپرک و گلبرگ نور قصه رنگین کمان راه راه دور بر سرش دست نوازش بر دلش روی نیایش کودکم زیبا شد پر کشید، پرواز کرد در بهشت دیده اش دیدم ازآن روی باز از نگاه خنده روی کودکم خدا هم خنده کرد خدا هم خنده کرد ...  ...
6 اسفند 1390

آقا رایین بد اخلاق!!!!!

            مامانی این روزا داری کم کم شیطون میشی و مامان مثل قبل وقت نداره که وبتو هر روز آپ کنه .   از اداره که میرسم می یام خونه مامان جون تو رو بر میدارم میام خونه هم باید با تو بازی کنم هم  به کارای خونه برسم  ولی   اشکالی نداره شب ها که شما در خواب ناز به سر میبری سعی میکنم بیام  پای اینترنت و برات چند سطری بنویسم .          قربونت بشم که کلمه هایی  لازمته خوب بلد شدی  همش میگی اِده ..... اِده یه وقتایی واقعا کلافه میشم ،میدونی پسرک شلوغ ماما ،وقتی خونه مامان جون هستی کافیه که یکی از همسایه هاش بیان دن...
29 بهمن 1390