رایین پسر مهربون مامان و بابارایین پسر مهربون مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

پسر مهربون ما♥

خانم دکتر مهربون

جمعه عصر احساس کردم حالم خوب نیست . همش از بینیم آب می یومد . شنبه صبح بابا و ماما من وبردن دکتر  قرار بود بریم پیش دکتر جدید آخه آقا دکترم مطبشو عوض کرده  میترسیدم نکنه بد اخلاق باشه نکنه دوسم نداشته باشه نکنه بهم آمپول بده   شنبه مامانی و بابایی بردنم دکتر وای خدای من چه خانم دکتر مهربونی  من و بغل کرد بهم خندید  به مامان بابا بازی های خوب یاد داد تا با من بازی کنن .   تازه بهم شربت خوشمزه داد.تصمیم گرفتم بهش بگم خاله لیدا ...
11 خرداد 1390

بدون عنوان

      90/2/23 توسفره یه چیزی بود همه با غذاشون میخوردن ، هیجان زده شده بودم تا دیدم مامان و مامان جون حواسشون نیست برداشتم و بدون اینکه وقت و تلف کنم  کردم تو دهنم.از طعمش اصلا خوشم نیومد،اصلا مثل شیر مامان و سرلاک خوش طعم نبود ،اما چه کنم که حس فوضولیم گل کرده بود.           ...
30 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

  مامان کوثر واسه مامانم پیغام گذاشته بود که از رایین جانِ قند عسل (البته قند عسل و خودم میگم) عکس زیاد بزار .منم همینجور که لم داده بودم رو مبل و تسبیح مامان جون تو دهنم  بود از ماما خواهش کردم که یه آرشیو درست کنه و بزاره تو وبلاگم .   البته مامان قول داد فردا که از اداره اومد این کارو بکنه ...
27 ارديبهشت 1390

90/2/27- !! انگشت

نمی دونم چرا ولی همه تا میدیدن انگشت پامو میکنم تو دهنم قیافشون یه جوری میشد، از خودم میپرسیدم اخه مگه من کار عجیبی میکنم ؟ به خودم گفتم  از این به بعد دیگه  انگشت پامو نمی خورم نکنه مثل سرلاکی که می خورم  تموم بشه،خیلی جدی تصمیم گرفتم که دیگه.....   یه روز که تازه از حموم در اومده بودم و لپام گلی بود.یه دفه چشم خورد به انگشت پام، تازه انگشت  پامو گرفته بودم و  داشتم نگاش می کردم که از کجا شروع کنم به خوردن که (چشمتون روز بد نبینه)دیدن مامان با یه چیزی تو دستش (که تازه فهمیدم اسمش دوربین عکاسیه!!!!!)بالا سرم وایستاده  اینم مدرک!!!!   ...
27 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

      ا مروز دیگه به مامان و بابام گفتم ،من دیگه بزرگ شدم 6 خرداد 7 ماهم تموم میشه میرم تو8 ، تازه میتونم  تو  رورک خوشگلم بشینم و تا وقتی ماما از اداره می یاد پیش مامان جون و دایی نیما  باشم .  دیگه می خوام  خودم  تو وبلاگم خاطراتم یا نه درد و دلامو بنویسم.!!!!!!!!!!!!!! مامان  و بابا یه نیگا به هم کردن و.......!!!!!!!!!!!!!!!!!!       ...
27 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

سلام  من مامانه رایینم-این پسر عشقه مهربون خوش اخلاق .  خلاصه اینکه جوجوی  مامان باباشه. امروز 90/2/24 من و باباش تصمیم گرفتیم خاطرات رایین و ثبت کنیم پسرم دوست داریم ...
26 ارديبهشت 1390