1394
نوروز امسال هم اومد و 13 روز هم تموم شد . رایین عزیزم پسر گلم این چهارمین نوروزه که داریم باهم جشن میگیریم .عزیزم تو دوست داری زودتر بزرگ بشی تا دکتر مغز بشی ومن دغدغه فردا و فردا ها .... عزیز تر از جانم همیشه و همیشه برای تو پسر نازنینم تنها یک آرزو دارم و اون شاد بودنته. پسرکم عاشق اون خنده هات ژست گرفتنات و مهربونی هاتم اونقدر مهربونی که دلم نمیخواد دعوات کنم اونقدر نازنین هستی که .... مامان ندا اندازه تمام بی نهایت ها دوستت داره. دوست دارم . مامان ندا ...
نویسنده :
رایین ♥
2:47
پسر 5 ساله ی من
رایین عزیزم حالا و امروز که دارم برات مینویسم 5 ساله شدی . عزیزم عشقم تولدت مبارک
نویسنده :
رایین ♥
17:27
آقا رایین در برففففففففف
بدون عنوان
وقتی خدا از پشت دستهایش را روی چشمانم گذاشت از لای انگشتانش آنقدر محو تماشای دنیا شدم که فراموش کردم منتظر است تا نامش را صدا کنم... ...
نویسنده :
رایین ♥
20:27
خواب قشنگ
پسر گلم یکرنگ بمان ... حتی اگر در دنیایى زندگی می کنی که ... مردمش براى پررنگ شدن حاضرند هزار رنگ باشند . ...
نویسنده :
رایین ♥
17:27
عکس های جدید از آقا رایین که نجار شده
اینم عکس های جدید از آقا رایین که نجار شده با وسایل نجاری که خاله فرزانه براش خریده. جوجوی من اونقدر خنده هات قشنگه اونقدر مهربونی اونقدر نازی که..... وقتی عصبانی میشی .... وقتی به چکار کنم میگی چییار کنم .... وقتی بهت میگم شعر ای مهد کودک و بخون و میگی شعر و تو مهد میخونن فقط ... وقتی بهت میگم رایین مجسمه شو تا عکس بگیرم و تو زبونتو در مییاری... وقتی من اشک میریزم و تو مییای اشک هام رو پاک میکنیی و میگی گریه نکن بچه های بد گریه میکنن .... دلم میخواد فقط نگات کنم دلم میخواد اونقدر ببوسمت ... دلم میخواد حتی وقط هایی که خوابی با خود صبح بشینم و نگات کنم.... &nb...
نویسنده :
رایین ♥
0:55
دل نگران
تازگی خیلی وقت کم مییارم . رایین جان از هفته قبل که سرت خورد به میز و دو تا بخیه کوچولو خورد خیلی ترسیدم . تازه اون موقع فهمیدم مامانم اون موقعی که من میخوردم زمین چه حالی داشت .خیلی گریه کردم ...... ...
نویسنده :
رایین ♥
0:10
تولد تولد ....... تولدت مبارک
دیشب تولدم بود خیلی خیلی خوش گذشت .من آقا رایین 3 ساله که 6آبان رفتم تو چهار سال از همه ممنونم که اومدن تولدم . تولد خیلی خوبی بود . همه خونه مامان جون بودیم . بابایی برام کیک باب اسفنجی خریده بود خاله ها هم زحمت کشیدن عمه هم برام اسباب بازی باب اسفنجی خریده بود،جاتون خیلی خالی بود خونه مامان جونی پر از بادکنک های رنگی بود. مامانی گفته عکس ها هم فردا ..... ...
نویسنده :
رایین ♥
17:31