فرزندم ... روزی از روزها مرا پیر و فرتوت خواهی دید ... و کارهایم را غیر منطقی !! در آن وقت لطفا به من کمی وقت بده و صبر کن تا مرا بفهمی ... هنگامی که دستم میلرزد و غذایم بر روی لباسم میریزد، هنگامی که از پوشیدن لباسم ناتوانم ، صبر کن و سالهایی را به یاد آور که کارهایی که امروز نمیتوانم انجام دهم، به تو یاد میدادم .... اگر دیگر جوان و زیبا نیستم ؛ مرا ملامت نکن و کودکی ات را به یاد آور که تلاش میکردم تو را زیبا و خوشبو کنم ... اگر دیگر نسل شما را نمیفهمم به من نخند ! ولی تو گوش و چشم من برای آنچه نمیفهمم باش ... من بودم که ادب را به تو آموختم من بودم که به تو آموختم چگونه با زندگی روبرو شوی پس چگونه امرو...